|
شناسه خبر: 9587

گفت‌وگوی «صبح‌نو» با کارگردان و بازیگر نمایش «مبارک در ژاپن»

سیاه همیشه زنده است!

نمایش سیاه‌بازی یا تخت‌حوضی از مهم‌ترین گونه‌های نمایشی ایران است که در رده‌ نمایش‌های آیینی و سنتی دسته‌بندی شده و طرفداران خاص خود را دارد.

پایگاه اجرای چنین نمایش‌هایی اغلب تماشاخانه‌ قدیمی سنگلج است. تماشاخانه‌ سنگلج این‌روزها میزبان نمایش سیاه‌بازی «مبارک در ژاپن» به نویسندگی و کارگردانی علی فتحعلی است که با استقبال خوب مخاطبان روبه‌رو شده است. این نمایش سال‌ها پیش نیز در بیشتر شهرهای ایران اجرا و با تحسین گسترده‌ علاقه‌مندان به نمایش‌های ایرانی مواجه‌شده بود. داستان نمایش در دهه60 کشور اتفاق می‌‎افتد و در واقع ادای دِینی به بزرگان هنر سیاه‌بازی و مرکز فعالیت‌های آن‌ها (تئاتر لاله‌زار) است. در این نمایش، استاد داوود داداشی (از پیشکسوتان عرصه سیاه‌بازی) در نقش مبارک روی صحنه می‌رود. «مبارک در ژاپن» تا شروع ماه محرم هر شب ساعت19:30 روی صحنه است. به بهانه استقبال پرشور تماشاگران از نمایش کمدی «مبارک در ژاپن»، گپ‌وگفتی با این بازیگر قدیمی تئاتر تخت‌حوضی داشته‌ایم.

علی فتحعلی/ کارگردان و بازیگر
 
چه شد که تصمیم گرفتید نمایش «مبارک در ژاپن» را دوباره اجرا ببرید؟
 ما این نمایش را به یاد استاد سعدی افشار روی صحنه آوردیم. با استاد افشار در استان‌ها و شهرهای مختلفی مانند آذربایجان و کرمان این نمایش را به اجرا رسانده بودیم. به یاد سعدی‌افشار این نمایش را روی صحنه آوردیم تا باعث شادی خلق خدا شویم، باعث شادی هموطنانی که این روزها کمی با خنده قهر هستند.
 
این نمایش با درگذشت پیتر بروک همزمان شد. پیتر بروک از کسانی بود که از سیاه‌بازی استاد سعدی‌افشار بسیار متعجب بود و این نوع نمایش را تحسین می‌کرد.
در سفرش به ایران آقای داوود رشیدی و بیژن مفید مترجمان آقای پیتر بروک بودند. در آن زمان مرحوم سنایی سرگروه گروه سعدی‌افشار بود. بروک درمورد این نمایش پرسیده بود و به او گفته بودند که همه‌چیز در این نمایش فی‌‌البداهه است. شما داستانی به این گروه می‌گویید و فردا نمایش‌شان را براساس آن داستان می‌بینید. پیتر بروک باور نکرده و گفته بود تکلیف میزانسن و... چه می‌شود. پس نمایشنامه عروسی فیگارو نوشته مولیر را به آقای رشیدی داد. آقای رشیدی نیز متن را به ایرانی برگرداند و به آقای سنایی رساند. آن‌ها نیز متن را اداپته کردند و به نام عروسی فیروزخان روز بعد روی صحنه بردند. وقتی پیتر بروک این نمایش را دید از تعجب پاهایش به زمین چسبیده بود. باور نمی‌کرد که میزانس این کار و کل این نمایش یک‌روزه اتفاق افتاده باشد. همان سال گروه را دعوت کرد تا در فرانسه اجرا کنند که این امر امکا‌ن‌پذیر نشد تا سال1370. در این سال حدود 18نفر برای اجرا در سالن پیتر بروک در جشنواره آوینیون فرانسه راهی شدند.
 
درمورد بداهه صحبت کردیم که یکی از اصول سیاه‌بازی و باعث تعجب بسیاری از مخاطبان است. در نمایش شما چقدر بداهه پررنگ است؟
ما یک خط داستانی به بازیگران می‌دهیم و آن‌ها فی‌البداهه بخش‌هایی را اضافه می‌کنند. اگر این قسمت‌ها موردتایید کارگردان بود، در کار قرار می‌گیرد. زمانی نیز وجود دارد که خودمان به‌خاطر یک دیالوگ کلی در تمرینات می‌خندیم اما این دیالوگ روی صحنه جواب نمی‌دهد و آن‌قدر که انتظار داریم مورد توجه 
قرار نمی‌گیرد.
 
دلیلش چیست؟
این به «آن» نمایش برمی‌گردد، به لحظه. اگر این لحظه رعایت نشود کار درنمی‌آید. این لحظه گاهی یک‌دهم ثانیه است. مثلا استاد افشار دیالوگی داشتند که مردم خیلی به آن می‌خندیدند اما اگر قبل از گفتن دیالوگ کسی سرفه می‌کرد، دیگر دیالوگ را نمی‌گفتند زیرا «آن» نمایش گذشته بود.
 
یعنی تا این حد ثانیه‌ها در نمایش کمدی مهم است؟!
وقتی لحظه کمدی بگذرد دیگر برای مردم شیرینی و خنده ندارد. 

این لحظه زمانی ایجاد می‌شود که مردم نمی‌توانند حدس بزنند بازیگر چه می‌خواهد بگوید، اگر آن لحظه رد شود دیگر گفتن دیالوگ فایده‌ای ندارد و خنده اصلی را نخواهد داشت. چند شب پیش آقای داداشی قصد گفتن دیالوگی را داشت که پیش از آن کسی حرف زد. آقای داداشی دیالوگی را که کلی خنده همراهش داشت دیگر نگفت زیرا لحظه رد شده بود.
 
این نشان می‌دهد که چقدر بازیگر نقش سیاه باید حرفه‌ای، کاربلد و لحظه‌‌شناس باشد!
دقیقا. سیاه وظیفه سنگینی برعهده دارد. سیاه نقطه‌عطف نمایش‌های روحوضی است. آقای داداشی هم در این نمایش بسیار خوب از عهده نقش برآمد.
 
چه شد که آقای داداشی را از میان دیگر سیاه‌بازان برای این نقش انتخاب کردید؟
واقعیت این است که من سیاه‌باز تازه‌ای نمی‌بینم. در زمان‌های قدیم کسی مانند حسن عرب را داشتیم که سیاه بود اما هیچ‌وقت به تئاتر نیامد. می‌گفت سیاه کاراکتر نمایش روحوضی است. او همیشه مثال می‌زد که اگر دیزی را هم سیاه کنیم و روی صحنه بغلتانیم، مردم می‌خندند به شرط اینکه آن دیزی پر باشد، نه خالی. سیاه باید معلومات و ارتباطات عمومی‌اش بالا باشد و کار را بشناسد. وقتی می‌بینم در نمایشی از عناصر سیاه‌بازی به‌خوبی استفاده نشده است ناراحت می‌شوم. در سیاه‌بازی باید تمام عناصر از زن‌پوش گرفته تا سیاه و... درست انتخاب شود؛ مثلا در نمایش «مبارک در ژاپن» اگر به‌جای زن‌پوش از بازیگر زن استفاده می‌کردیم دست ما خیلی برای کار بسته بود و کار سخت می‌شد.
 
آیا قصد دارید نمایش «مبارک در ژاپن» را باز هم در شهرهای مختلف اجرا ببرید؟
فعلا سر سریالی به نام «شبکه مخفی‌زنان» کار آقای افشین هاشمی هستم. مگر اینکه کار سریال تمام شود تا تصمیم بگیرم برای اجرای سراسری این نمایش. در سری قبلی این کار کسی وجود داشت که همه کارها را انجام می‌داد. او بلیت اجرا را از قبل می‌فروخت، همه لزومات را آماده می‌کرد و ما فقط می‌رفتیم و چند شب در آن شهر اجرا می‌کردیم. اما الان شرایط سخت‌تر شده است.
 
داوود داداشی/ بازیگر نقش مبارک
 
شما از پیشکسوتان نمایش سیاه‌بازی هستید و بارها در این نقش ظاهر شده‌اید. در آغاز کمی از پیشینه‌ ورودتان به نمایش‌های آیینی و سنتی بگویید. در این حرفه، چگونه بازیگر نقش سیاه شدید؟
 پیش از هر چیز ابراز خوشحالی می‌کنم که جوانانی مثل شما به این گونه نمایشی علاقه‌مندند و نمی‌گذارند نمایش‌های ملی و آیینی ما، ازجمله تخت‌‌حوضی و تعزیه‌خوانی و هویت ایرانی به فراموشی سپرده شود. من ابتدا در زنجان، در رشته‌ تعزیه کار می‌کردم. بعد به تهران آمدم و در کانون ابوذر و کانون میثم تعزیه را ادامه دادم. از سال64 به دعوت دکتر داوود فتحعلی‌بیگی وارد عرصه‌ نمایش‌های آیینی سنتی شدم و به‌صورت حرفه‌ای کارم را آغاز کردم؛ البته تا سال67 در کنار استاد «سعدی‌افشار» به‌عنوان وردست سیاه کار می‌کردم، یعنی ایشان سیاه بود و من نقش سفید و جدی بازی می‌کردم. نمایش «سلطان و مبدل» اولین نمایشی بود که من روی صحنه رفتم. آن زمان نمایش ما 6ماه روی صحنه بود و من کنار استاد افشار بازی می‌کردم. همیشه پشت صحنه می‌نشستم و به کارهای ایشان نگاه می‌کردم تا ببینم از چه تکنیک و عناصری برای خنداندن مردم استفاده می‌کند. باید اشاره بکنم که من اولین هنرجوی فارغ‌التحصیل رسمی نقش سیاه از کانون نمایش‌های آیینی سنتی پس از انقلاب هستم و این کار را علمی، آکادمیک و دانشگاهی و زیر نظر اساتید بزرگی مثل دکتر فتحعلی‌بیگی، استاد مجید جعفری، استاد علی نصیریان، استاد سعدی افشار، استاد گرجی و خیلی دیگر از بزرگان تئاتر سنتی یاد گرفتم. الان حدود 40سال است نمایش‌های تخته‌حوضی کار می‌کنم.
 
نخستین‌بار چه زمانی به‌عنوان سیاه در چنین نمایش‌هایی ظاهر شدید؟
سال67 در اختتامیه اولین جشنواره‌ نمایش‌های آیینی‌سنتی، که در سالن اصلی تئاترشهر برگزار می‌شد، خرقه‌ سیاه را در حضور مقام‌های بزرگ مانند مرحوم سعدی‌افشار، رییس مرکز هنرهای نمایشی، وزیر فرهنگ و بسیاری از سیاه‌بازهای قدیمی دیگر بر تن من کردند.
 
نمایش «مبارک در ژاپن» سال‌ها پیش هم اجرا شده بود. آیا شما در سری قبلی اجراها حضور داشتید؟ اصلا چطور به بازی در این نمایش دعوت شدید؟
اول باید بگویم رفاقت من و علی فتحعلی (کارگردان نمایش) برمی‌گردد به 40سال پیش در تئاتر لاله‌زار. آن موقع به ما می‌گفتند زوج هنری. همه‌جا با هم می‌رفتیم کار هنری می‌کردیم. وقتی من نقش سیاه را بازی می‌کردم، علی وردست سیاه را بازی می‌کرد. ما خیلی نمایش کار کردیم با هم. یک سیاه‌باز همیشه کسی را به‌عنوان وردست انتخاب می‌کرد که بازی با او را بلد باشد. علی مدت‌ها با سعدی‌افشار همکاری کرده و این کار را بلد بود؛ بنابراین من راحت با ایشان در بازی بده‌بستان داشتم. آدم با هر کسی نمی‌تواند روی صحنه برود. اگر کسی تکنیک تخته‌حوضی را بلد نباشد، نقش سیاه خراب می‌شود. همیشه وقتی می‌خواهم کاری را قبول بکنم، اول می‌بینم چه کسانی بازی می‌کنند. باید حتما در این راسته کار کرده باشند. الان هنرمندان خوب و بااستعدادی در این زمینه داریم، مثل غلام بابوته، پرویز سنگ‌سهیل یا زنده‌یاد مجید فروغی که خدا رحمتش کند.
که تعداد این بازیگران بسیار کم است!
هرچند تعدادشان کم است. شاید به‌اندازه‌ تعداد انگشتان دو دست تخته‌حوضی‌کار حرفه‌ای داریم. یادم نیست چه سالی بود که اولین‌بار استاد سعدی‌افشار و علی فتحعلی نمایش «مبارک در ژاپن» را در لاله‌زار اجرا کردند. البته نویسندگی و کارگردانی آن را دکتر محمود عزیزی برعهده داشت. من آن اجرای لاله‌زار را دیدم. بعد دکتر فتحعلی‌بیگی این نمایش را بازنویسی و آداپته کرد و تغییراتی داد که ما در اداره‌ تئاتر سابق (خیابان پارس) تمرین کردیم که ببریم فرانسه اجرا کنیم. آن موقع آقاسعدی نقش سیاه بود و من بعد از چند سال سیاه‌بازی، نقش سفید گرفتم! چون ایشان پیشکسوت ما بودند. به‌هرحال آن زمان به‌دلیل برخی حواشی، ما به این سفر خارجی نرفتیم. در هر صورت الان دوباره این نمایش را اجرا می‌رویم. یکسری دخل و تصرف‌هایی هم آقای فتحعلی با توجه به تجربه و درایتی که در این عرصه دارند، در کار اعمال کردند. من هم کمک‌هایی در شکل‌گیری اجرا کردم و حتی شعرِ اول نمایش را من گفتم: «روزی روزگاری بود، بابا لاله‌زاری بود». واقعا این شعر را از ته دلم گفتم که همه بدانند ما آن بودیم و الان این شدیم. برای خودمان کسی بودیم. الان شما نگاه کنید، همه‌ کشورها به نمایش سنتی‌شان بها می‌دهند؛ مثلا «کابوکی» ژاپن یا «کمدیادلارته» در ایتالیا یا «کاتاکالا» در هند را ببینید. همه دارند نمایش‌های سنتی‌شان آبیاری می‌کنند ولی ما فقط تیشه به ریشه‌ این درخت پهناوری می‌زنیم که نیاز به آبیاری دارد یا آن را می‌خشکانیم. باید از این گونه‌ نمایش حمایت شود. باید به آن بودجه و مکان خاصی برای اجرا بدهند. ما سال‌هاست می‌گوییم همین تماشاخانه سنگلج را فقط اختصاص بدهید به نمایش‌های آیینی و سنتی. حالا هر کسی بلد است، بیاید کار بکند. حتی دانشجویان این رشته هم اگر ضعیف باشند، می‌آیند تجربه می‌کنند و یاد می‌گیرند. منتها در ضرب‌المثل می‌گویند «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله‌ من/ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.»
 
در اجرای نمایش «مبارک در ژاپن» چه‌قدر با آقای فتحعلی تعامل داشتید؟ آیا دست‌تان باز بود برای اجرای بداهه در نقش سیاه؟!
یک نمایش سیاه‌بازی شاید ده‌ها بار ازسوی کارگردان‌های مختلف اجرا شود یا نویسندگان، کمی شکل همین نمایش را تغییر بدهند یا آن را بازنویسی بکنند؛ بنابراین چارچوب یک نمایش همان است اما بستگی دارد به ذوق و سلیقه‌ بازیگرانش. خب من و علی فتحعلی زبان یکدیگر را بلدیم. آمدیم با هم‌فکری، متن و اجرا را به‌روزرسانی کردیم. برخی تکه‌های جدید و بامزه را جایگزین تکه‌های قدیمی کردیم. یکسری کارها در تخته‌حوضی کاربرد ندارد. شاید آن زمان که کار می‌شد کاربرد داشته اما الان دیگر کاربرد ندارد و باید یک چیز امروزی به آن اضافه کنیم. به‌روزرسانی یعنی همین! مثلا آن‌وقت‌ها خیلی باب بود که همه‌جا می‌گفتند شهرداری به خانه‌ها عقب‌نشینی داده! آن موقع که این را می‌گفتم، مردم خیلی خوش‌شان می‌آمد و می‌خندیدند و دست می‌زدند ولی الان برای‌شان عادی شده! یا مثلا ترجیح دادم خیلی از تکه‌هایی را که قبلا در این نمایش کار می‌شد، دیگر ارائه ندهم و تکه‌های نو ارائه بدهم، چون مصرف زمانی آن‌ها گذشته و الان باید از تکه‌های نو استفاده کنیم.
 
جناب داداشی، جایگاه نمایش‌های سنتی و آیینی را بین مردم امروز چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به نظرتان چه باید کرد تا مردم بیشتر از این گونه نمایش ایرانی استقبال و حمایت کنند؟!
مردم برخلاف مسوولان، اینگونه نمایش‌های ایرانی را خیلی دوست دارند و اگر گاهی تئاتر تخت‌حوضی مهجور می‌ماند، به خاطر این است که ما تبلیغات نداریم. قدرت اشاعه‌ این کار را نداریم. صداوسیما از ما حمایت نمی‌کند. وقتی می‌رویم به تلویزیون، به ما می‌گویند سفید کار کن! اسمش سیاه‌بازی ا‌ست. مگر می‌شود سفید کار کنیم؟ مجبوریم صورت‌مان را سیاه نکنیم. خب این به دل مردم نمی‌نشیند ولی در تئاتر به دل مردم می‌نشیند. متاسفانه ما برداشت بدی از شخصیت سیاه کرده‌ایم.
 
بعضی‌ها آن را به حساب تبعیض نژادی می‌گذارند!
بعضی‌ها فکر می‌کنند این نوعی تبعیض نژادی است و داریم سیاه‌ها را مسخره می‌کنیم. درصورتی‌که این نیست. سیاه سلطان صحنه است. سیاه روی صحنه نماینده‌ مردم است. سیاه حق خودش و مردم را از ظالم می‌گیرد. برای او فرقی هم نمی‌کند در بارگاه سلطان باشد یا خانه اربابش که خرج او را می‌دهد. حرفش را می‌زند و ترسی از کسی ندارد. پس نمی‌توان گفت داریم با شخصیت «سیاه» مظلوم‌کشی می‌کنیم! نه، سیاه محورِ نمایش است. او می‌خواهد حقش را بگیرد. ما فقط عید نوروز به یاد سیاه می‌افتیم. گرچه «حاجی‌فیروز» با مبارکِ تخت‌حوضی دو مقوله‌ جداگانه‌ هستند. بعضی‌ها فکر می‌کنند مبارک همان حاجی‌فیروز است! مردم هم خیلی شخصیت سیاه را دوست دارند. من هر نمایشی را اجرا کردم، بی‌اغراق بگویم چند ماه روی صحنه بود. نمایشی داشتم به نام «رام‌کردن زن سرکش» که نوشته‌ ویلیام شکسپیر بود و آقای فتحعلی‌بیگی آن را ایرانی و آداپته کرده بود و سه ماه در همین سنگلج اجرا کردیم. «بیژن و منیژه» را دو ماه اجرا کردیم. حتی داستان «یوسف و زلیخا» را در قالب نمایش سیاه‌بازی در تالار اندیشه‌ حوزه‌ هنری کار کردم؛ بنابراین مردم این نمایش را می‌فهمند و دوست دارند. فقط تبلیغات ما ضعیف است و اگر به ما کمک کنند که کمی این کار بال و پر بگیرد، به خدا در دنیا حرف اول را می‌زند!
 
در پایان اگر نکته‌ ناگفته‌ای مانده است، بفرمایید.
حرف زیاد است اما فقط این را بگویم که یکبار به ارمنستان رفتم و نمایش «هملت» را به شکل سیاه‌بازی کار کردم. جشنواره‌ای بود به نام «هملت» که همه‌ کشورها هملت را می‌آوردند برای اجرا. ما هم اجرای سیاه‌بازی هملت را بردیم. رییس جشنواره، که فکر می‌کنم وزیر فرهنگ‌شان بود و مقام بالایی داشت، به من گفت: «مرحبا به این شجاعتت» و من را تحسین کرد، یا یک نمایش دیگر کار کردم که در شرق آسیا اول شد. حتی صداوسیما موفقیتم را تبریک گفت، یا همین «مبارک در ژاپن» را که دوستان برده بودند در فرانسه اجرا کردند، پیتر بروک گفته بود «چارلی چاپلین» دوباره در ایران زنده شده! پس ما باید قدرِ داشته‌های‌مان را بدانیم و از آن‌ها حمایت کنیم. مرحوم سعدی افشار باید حمایت می‌شد ولی نشد یا الان خود من، مجید افشار، آقای جواد انصافی داریم این کار را با پررویی به دوش می‌کشیم و کنار هم نمی‌رویم! دو، سه نفر که بیشتر نیستیم. به‌خاطر چه این کار را می‌کنیم؟ به‌خاطر مردم. خودمان هم این کار را دوست داریم. من می‌دانم که سیاه همیشه زنده است و هیچ‌وقت هم نمی‌میرد.

ارسال نظر