«صبحنو» به بهانه اکران فیلم «ابلق»، کارنامه فیلمسازی نرگس آبیار را بررسی میکند
سینمای زنانه جدید
لیلا و فرید، مادر همیشه منتظر یونس؛ الفت، بهار، نادر، کمال و مریم، فائزه و عبدالحمید و حالا هم راحله و علی. اینها شخصیتهایی هستند که نرگس آبیار طی کمتر از 10سال به آنها جان داده، قصهشان را برای مخاطب روایت کرده و بعضی را زنده گذاشته و بعضی را به دیار عدم فرستاده است.
شخصیتها و رابطههایی که گاهی چنان در ذهن ماندگارند که میشود تصویرشان را تا همیشه داشت. عشق نافرجام عبدالحمید به فائزه یکی از این رابطههاست و تصویر تاب خوردن بهار قبل از انفجار نیز همینطور. نرگس آبیار در طول دوران داستاننویسی و فیلمسازیاش موفق شده است دنیایی منحصر به خود و شخصیتهایش بیافریند. بیشک انتظار الفت برای یونساش چیزی نیست که با یکبار دیدن فیلم «شیار 143» از یادها برود. آبیار فیلمسازی داستانی را با «اشیا از آنچه در آیینه میبیند به شما نزدیکترند» شروع کرد، با «شیار 143» موفق شد بهخوبی خودش را بهعنوان یک فیلمساز زن دغدغهمند مطرح کند. با فیلم «نفس» دنیای کودکانه در دهه50 را روایت کرد، با «شبی که ماه کامل شد» داستانی نفسگیر از شخصیتهای واقعی را بیان کرد و حال با «ابلق» سراغ زنان حاشیهنشین شهر و مشکلاتشان رفته است.
روایت، شجاعت و تصویر
اولین و مهمترین گام نرگس آبیار در فیلمسازی را میتوان با دومین فیلم داستانیاش یعنی «شیار 143» دانست. فیلمی بهغایت درخشان که بار احساسی زیادی را بهسوی مخاطب روانه میکرد. این فیلمساز با «نفس» فضای کمی آرامتری را به تصویر کشید اما با «شبی که ماه کامل شد» تمام آنچه مخاطب را شوکه میکرد نشان داد. صحنههای تعقیب و گریز، ترور، زندگی پنهانی و تمام آنچه را بیشتر از فیلمسازان مرد انتظار میرفت، این فیلمساز زن با این فیلم به مخاطب نشان داد؛ فیلمی طولانی که مخاطب را روی صندلیاش میخکوب میکرد و روایتی عاشقانه که به سرانجامی غیرمنتظره منجر شد. اما «ابلق» آخرین ساخته آبیار که شاید برای کسانی که «شبی که ماه کامل شد» را دیدهاند برگشت به عقب محسوب شود. «ابلق» نه هیجان فیلمهای آبیار را دارد و نه آن انتظاری را که مخاطب از این فیلمساز دارد برآورده میکند.
هیاهوی بسیار برای هیچ
«ابلق» در لغت به معنی سیاه و سفید است و در فیلم نشانهای است رو بهسوی سیاه و سفید آدمهای زورآباد. زورآباد در دنیای واقعی محلهای حاشیهای در شهر کرج است و فیلم بهظاهر در چنین محلهای میگذرد. فیلم داستان خانوادهای است متشکل از مادر، دختر (شهلا) و داماد (جلال)، پسر بزرگ (رحیم)، پسر کوچک (علی)، همسر علی (راحله) و دختر علی (مبینا). جلال در این خانواده کسی است که وضع مالیاش از بقیه بهتر است و کار و کاسبی خانوادگی را اداره میکند. او با کمک دیگر اعضای خانواده و محله ترشی، رب و محصولاتی از این دست را تولید میکند و به بازار میفروشد و کنار او آدمهای زیادی نان میخورند. یکی از این افراد راحله و علی هستند. راحله از این شهر و قماش نیست، تهلهجه دارد، زیباست، مادری است که بهشدت مراقب دخترش مبیناست و نگران اوست که نمیتواند حرف بزند، دوست دارد از این منطقه برود و کمکخرج شوهرش است. علی مردی است بیمسوولیت. بهخاطر نادانی بدهی بالا آورده، چک بیمحل کشیده، دنبالش هستند، وقتی عصبانی میشود خودش و همسرش را کتک میزند و دیدن این صحنهها باعث شده تا زبان دخترش بند بیاید، کبوترباز است، بیشتر از زندگی به آنها میرسد و روی آنها شرط میبندد و بیتوجه است به خواسته همسرش مبنی بر رفتن از این محله. او این خواسته را به حساب ناسازگاری راحله با مادر و خواهرش میگذارد، درصورتیکه راحله از چیزی رنج میبرد که شاید به ذهن علی خطور نکرده باشد؛ احتمال دستدرازی جنسی ازسوی شوهرخواهر علی.
اتفاقی دیر
تمام آنچه در بالا گفته شد در مدتزمانی طولانی در فیلم اتفاق میافتد. میتوان گفت مهمترین مشکل فیلمنامهای که آبیار نوشته این است که اتفاق دیرتر از آنچه باید میافتد و داستان خیلی دیر شروع میشود. بیش از نیمی از فیلم فقط به معرفی شخصیتها، داستانهایشان، فضای زندگی و روابط آدمها میگذرد و زمانی سراغ شروع قصه میرود که خاطرش جمع شده چیزی از این معرفی از قلم نیفتاده است.
پس از این مقدمه طولانی نیز داستان حرف زیادی برای گفتن ندارد. اقدامی به قصد دستاندازی شروع میشود و ناکام میماند، زن این موضوع را اعلام میکند و سپس بهدلیل درخواستهای مکرر اطرافیان صحبتهایش را پس میگیرد. این موضوعی نیست که توقع داشته باشیم در یک فیلمسینمایی شاهدش باشیم. منفعل بودن آن چیزی نیست که مخاطب در این لحظات توقعش را داشته باشد. راحله ابتدا جلال را به سوءقصد جنسی متهم میکند و بعد حرفش را به خاطر دیگران پس میگیرد. بهخاطر اینکه شوهرش بلایی سر جلال نیاورد، به این خاطر که زندگی خواهرشوهرش از هم نپاشد و به این خاطر که نان بقیه بریده نشود. آن هم زمانی که همه میدانند جلال این کار را کرده است، در ظاهر اما هیچکس حرفی نمیزند چون منفعتی در کار است.
آنچه انتظار نمیرود
این موضوع اتفاقی است که ممکن است نهتنها برای یک زن در پایینشهر که برای زنی از طبقه متوسط و مرفه نیز بیفتد؛ مورد دستدرازی واقع شدن ازسوی اقوام و خویشاوندان. پس لازم نیست این اتفاق حتما در جایی مانند زورآباد رخ دهد. واکنشها به این اتفاق اما در نقاط مختلف شهر و میان قشرهای مختلف میتواند متفاوت باشد اما باز هم نتیجه نهایی یعنی سکوت واکنشی است که هر زنی در هر موقعیت اجتماعی میتواند دچارش شود که چه بسا در موقعیتهای مرفهتر این سکوت میتواند پررنگتر هم باشد اما آنچه در این فیلم نیاز است، آن چیزی نیست که در مواقع زیادی در واقعیت رخ میدهد، بلکه آن چیزی است که رخ نمیدهد. سکوت ازسوی زنان در دستدرازیهای جنسی معمولا گزینه اول است و بسیاری از آنها اگر پای حرفشان بنشینیم، برای حفظ آبرو، جلوگیری از خون و خونریزی یا ازدستدادن موقعیتی سکوت را ترجیح دادهاند. پس نشان دادن این واقعیت و حتی بهنوعی تشویق به این امر موردنیاز جامعه امروز نیست. اگر این اتفاق را در کنار اتفاقی که در فیلم «علفزار» میافتد قرار دهیم و شخصیت راحله در کنار شخصیت سارا در این فیلم بگذاریم، سارا تمام تلاشش را میکند تا از آنچه ازدسترفته دفاع کند که در ذهن بچهاش زنی قوی و حقخواه باقی بماند اما شخصیت راحله در فیلم «ابلق» این کار را نمیکند و همه این هیاهو یک هیچ بزرگ میسازد.
انتظار تمامنشدنی یک مادر
یکی از فیلمهایی که با مفهوم انتظار برای مخاطب عجین شده «شیار 143» ساخته نرگس آبیار است. فیلمی بهشدت تاثیرگذار درباره مادری که منتظر است تا فرزندش از جبهه بازگردد. «شیار 143» نهتنها یکی از بهترین فیلمهای دفاعمقدس، که یکی از بهترین فیلمهای سینمایی کشور است. این فیلم برخلاف بسیاری از فیلمهای دفاعمقدس قصد قهرمانپروری ندارد و فقط سعی میکند با داستانی ساده زندگی مادری را روایت کند که در کرمان زندگی میکند و تنها یک دارایی دارد؛ یونس، پسرش. فیلم بهخوبی وابستگی الفت به یونس را نشان میدهد، اینکه او هر روز به محل کار یونس میرود تا برایش غذا ببرد و حالا همین زن باید منتظر باشد تا خبری از یونس برسد و او را از انتظار سالیان نجات دهد. انتظاری طولانی و مادری که بعد از سالها هنوز رادیو به کمر میبندد تا برسد خبری که باید. مریلا زارعی با بازی در نقش الفت یکی از مهمترین نقشهای سینما را بازی کرد، چراکه تا امروز منتظرتر از الفت، کمتر مادری را در سینما دیدهایم.
سرنوشت تلخ یک خواهر و برادر
عبدالحمید، برادر بزرگتر عبدالمالک، در بازار زاهدان عاشق فائزه، دختری تهرانی میشود. او پس از یکسال و رفتوآمدهای بسیار بالاخره موفق میشود دل دختر و مادر سختگیرش را نرم کرده و با او ازدواج کند. مادر دختر که بهسختی دو بچه را بدون پدر بزرگ کرده است، شرط میگذارد که فائزه از سر کوچه دورتر نرود و عبدالحمید نیز این شرط را میپذیرد و ساکن تهران میشود. اما مانند هر پسری او نیز باید به خانوادهاش سر بزند و برای این کار همسر و فرزندش را هم با خودش میبرد. در شبی که آنها مهمان خانواده عبدالحمید هستند، فائزه متوجه اتفاقاتی در زندگی خانواده همسرش میشود؛ اتفاقاتی که ارتباط مستقیم با اسلحه و کشت و کشتار دارد. این موضوع و نگرانی فائزه از دردسرهای بعدش، باعث میشود او از شوهرش بخواهد که برای دور شدن از بلای خانوادهاش از ایران بروند. برای این منظور، حمید به پاکستان میرود تا از آنجا برای پناهندگی اروپا درخواست بدهد. پس از مدتی، فائزه به یاری برادرش به او میپیوندد و زندگی این خواهر و برادر در گردابی میافتد که راه گریزی از آن نیست.
آبیار در این فیلم بهاندازه کافی به هر آنچه باید نزدیک شده است. او فاصلهاش را غیر از حمید و فائزه با دیگر شخصیتها حفظ کرده و فیلم را در مسیر زندگی این دو پیش میبرد. آبیار بهدرستی با طولانی کردن زمان فیلم، شخصیتهایش را میسازد؛ شخصیتهایی که از دو عاشق ساده یکی به تروریست بدل میشود و دیگری به زنی رنجور و قربانی. آبیار در «شبی که ماه کامل شد» از خواهر و برادری حرف میزند که پیش از ساخت این فیلم، کمتر کسی آنها را میشناخت و از سرنوشت تلخ آنها خبری داشت و این ادای دین شریفانه او به این دو عزیز ازدسترفته است.
آخرین تاببازی زندگی
قهرمان «نفس» دختری 8 یا 9ساله به نام بهار است که همراه با پدر، مادربزرگ، خواهر و دو برادرش در یک خانه خیلی ساده و به دور از هیاهوی شهر زندگی میکند. این دختر شخصیتی جستوجوگر و کمالطلب دارد و بسیار باهوش و بااستعداد است. او به مطالعه علاقه فراوانی دارد و بهنوعی با شخصیتهای کتابهایی که میخواند همذاتپنداری میکند و از آنها الهام میگیرد. بسیاری از موقعیتهای طنز این فیلم هم بهدنبال کتاب خواندن این دختربچه و برداشتهای کودکانهاش از مطالب کتاب و همچنین برخورد مادربزرگش با او به وجود میآید.
بهار، انقلاب اسلامی را پشت سر میگذارد و وارد جنگ تحمیلی میشود. پدرش به جبهههای نبرد حق علیه باطل میرود و او و دیگر اعضای خانواده را به خانه داییشان در یزد میبرد. بهار اما زمانی که در حیاط تاب میخورد، زمانی که با هر نفس بالا و پایین میرود و کودکانه دنیا را از ارتفاع مختلف میبیند، تمام میشود؛ بمبی منفجر میشود و بهار خزان میشود. آبیار در این فیلم با بهرهگیری از رویاهای کودکانه سوار بر کشتی تخیل شده و درباره دغدغه کودکان دهههای 50 و 60 برایمان فیلمی ماندگار ساخته است.
ارسال نظر