«پندار پورکمیلیان» از وظیفه هنرمند در دوران کرونا به «صبحنو» میگوید
هنرمند دردنکشیده نمیتواند هنری خلق کند
بیش از یک سال از ورود ویروس کرونا به کشور گذشته است. در این یک سال حرفههای زیادی دستخوش تغییر شده که اهالی هنر را میتوان یکی از مهمترین آنها دانست.

بیش از یک سال از ورود ویروس کرونا به کشور گذشته است. در این یک سال حرفههای زیادی دستخوش تغییر شده که اهالی هنر را میتوان یکی از مهمترین آنها دانست. ذات هنر ارائه اثری برای مخاطب است و وقتی مخاطب از هنر گرفته میشود، دیگر نه دلیلی برای تولید اثر هنری باقی میماند و نه انگیزهای. ویروس کرونا با گرفتن مخاطب از هنرهایی همچون تئاتر و موسیقی، عملا شکل اجرایی این هنرها را تغییر داده است. ذات تئاتر به زنده بودنش و اجرا در حضور مخاطب است، اما بهخاطر کرونا نمایشها به سوی اجرای آنلاین پیش رفتند. کنسرتهای موسیقی نیز با محروم شدن از مخاطب، اجرای آنلاین را انتخاب کردند.
در این میان آموزش هنر هم مسأله مهمی است. هنر را باید رو در رو آموخت؛ استاد باید از نحوه ساز گرفتن به هنرجویش آموزش دهد تا چگونگی حرکات انگشتانش برای نواختنی بهتر. و همین موضوع، مسأله آموزش هنر از جمله موسیقی را هم با چالشی جدید روبهرو کرد. حال سوال این است که وظیفه هنرمند در این دوران سخت چه بوده و چه است؟ آیا وقتی سختیها فرا میرسد و مخاطب ریزش میکند او باید هنر را کنار بگذارد یا امید را آنقدر زنده نگه دارد تا شرایط تغییر کند؟
در این مجال، «پندار پورکمیلیان (زند)»، نوازنده، مدرس تار، سه تار و ردیف موسیقی دستگاهی که برای مخاطبان شبکه جهانی جام جم، رادیو فرهنگ و رادیو البرز نیز چهرهای شناخته شده است، از وظیفه هنرمند در این سال کرونایی، که آخرین روزهایش در حال سپری شدن است میگوید؛ سالی که امید است دیگر ادامه نیابد.
موسیقی و کرونا...
چه واژههای غریبی! آیا کرونا یعنی توقف و از کار افتادگی؟ آیا کرونا یعنی نابودی هنر و هنرمند؟ رسالت و وظیفه یک هنرمند در قبال مردم در این روزهای سخت چیست؟ نه تنها در قبال مردم بلکه در قبال خودش؟ آیا باید ساز را ببوسد و بگذارد کنار؟ وظیفه یک مدرس در قبال هنرجویانش چیست؟ چگونه باید در این وضعیت بحرانی اوضاع را کنترل کنیم؟
موسیقی بیان احساسات درونی است. وسیلهای که عصاره و احساس انسان را چکه چکه در ناخودآگاه بشر از دیرباز تاکنون ریخته و پایهای برای فرهنگ و تمدن این مرز و بوم بوده. حال در این اوضاع بحرانی چگونه باید موسیقی را حفظ کرد؟ فراموش نکنیم که موسیقی ما تاریخ پر پیچ و خمی را طی کرده و اکنون به دست ما رسیده. مگر بزرگان موسیقی هرکدام در عرصه خود چه کردهاند که این شراب کهن از هزاران سال پیش سینه به سینه انتقال یافته و به ما رسیده؟ اکنون وظیفه ماست تا این میراث را به نسلهای بعد منتقل کنیم.
دو دیدگاه متفاوت
از نظر من در این ایام کرونایی دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول: من نه کنسرتی میتوانم برگزار کنم و نه در مراسمی بنوازم. پس دیگر افسردهام و دل و دماغ تمرین ندارم. گاهی شاید دستی به ساز بزنم ولی نه مثل قبل. روحیهام از بین رفته، پس به چه امیدی بنوازم زمانی که نمیتوانم هنرم را به نمایش بگذارم؟
دیدگاه دوم: از ایام کرونایی بهعنوان فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر استفاده خواهم کرد اما چگونه؟ درست است که کنسرتی نیست، اجرایی نیست، کلاسها غیر حضوری و طاقتفرساست، ولی میتوانم به این ایام از زاویهای متفاوت نگاه کنم؛ مثل کنکور! مگر برای کنکور قید تفریحات را نمیزنم؟ مگر فقط و فقط درس نمیخوانم؟ به کرونا هم باید به چشم کنکور نگاه کنم. اینکه چون فرصتی برای اجرای هنرم وجود ندارد به این معنی نیست از فعالیت و کسب دانش بیبهره باشم. قید تفریحات و کنسرتها را برای مدتی میزنم و فقط و فقط تمرین میکنم و تمرین میکنم، مطالعه میکنم و اطلاعاتم را بالا میبرم. اینگونه وقتی کرونا تمام شود میبینم از تمام کسانی که در این ایام دست از همه کار کشیده و
کنج عزلت گزیدهاند جلوترم.
هنرجو باید در این ایام تمریناتش را بیشتر کند و به جلو برود تا بعد این ایام منحوس کرونایی چند پله از دیگران جلوتر باشد.
مدرس بایدفقط و فقط به هنرجو امید و روحیه داده و از هیچ زحمتی برای پیشرفت هنرجو دریغ نکند.
در کل هنرمند باید در سختترین شرایط حافظ میراث گرانبهای کشورش باشد... هنرمند به جلو حرکت میکند و مردم به او نگاه کرده و الگو میگیرند. این هنرمند است که وظیفه دارد برای دل مردمِ خود بکوشد، زیباییها، زشتیها، کج فهمیها و جهالتها را با هنر خود به نمایش گذاشته و آگاهیسازی کند. حال اگر این هنرمند بخواهد در این شرایط سخت کرونایی از فعالیت بایستد و پشت مردم خود را خالی کند همان بهتر که از این رسالت شانه خالی کرده و آن را به اهلش بسپارد. اگر به تاریخ نگاه کنید هنر همیشه سینه به سینه حتی در سختترین شرایط توسط هنرمندان حفظ و منتقل شده. بهطور مثال میرزا عبدالله فراهانی فرزند علیاکبر فراهانی اگر در تربیت شاگردان کوتاهی میکرد شاید خیلی از لحنهای موسیقایی نابود میشد. یا اگر در زمان حکومت صفویه بزرگان موسیقی لحنهای موسیقایی را سینه به سینه در مراسم مذهبی، مرثیهها و روضهخوانیها منتقل نمیکردند معلوم نمیشد چه بلایی سر این گنجینه گرانبهای ردیف موسیقی دستگاهی میآمد. حال در چنین شرایط سختی از پا نشستن روا نیست و باید با پشتکار بیشتر در تربیت هنرجوها کوشید. نه تنها در حفظ این میراث بلکه در حفظ روحیه مردم کشور.
فلسفه هنرمند
در کل از نظر من فلسفه هنرمند این است:
هنرمند درد کشیده است.. قلبش زخمی... رگ و پیاش پاره پاره از زخم و درد... ولی لبخند به لب دارد و باز برای مردمش برای حفظ فرهنگ کشورش تلاش میکند. هنرمند درد نکشیده باشد نمیتواند اثرگذار بنوازد یا هنری خلق کند. باید با درد مردم و جامعه آشنا باشد تا بتواند آن را انعکاس دهد. در این ایام هم باز بخش اعظم این امر به عهده هنرمند است با فرهنگسازی،
روحیه دادن و پرورش ذهنهای خلاق.
در آخر هم غریبانه در کنج عزلت... میمیرد.»